شنتياشنتيا، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

قهرمانم,عشقم,امیدم

هلیا کوچولو

بالاخره هلیا کوچولو هم روز اول محرم بدنیا اومد یه دختر خوشگلو ناز هلیا دختر پسر خاله مامانه که از برادر برام عزیزتره مامانشم (خاله شیرین) خیلی دوست دارم در ضمن نوه خاله اکرم میشه که زحمت شما وقتی من سرکارم گردن خالست برای همین هلیا خیلی برای هممون عزیزه من نتونستم بیمارستان بیام ولی شما به نمایندگی من همه جا بودی خاله شیرین عمو حمید به یمن اومدن فرشته کوچولوتون به زمین و با آسمانی ترین آرزوها برای پر خیر و برکت بودن قدمهای کوچولوش...بهتون تبریک میگیم از طرف شنتیا و مامانش اینم عکس شما و دایی محسن در بیمارستان نی نی شدی رفتی جای هلیا نشستی ...
17 آذر 1390

اولین زیارت امام رضا

مامانت وقتی فهمید شما تو شمکشی دقیقا روز تولد امام رضا بود برای همین نذر کردیم اگر سالم بدنیا بیای شما رو ببریم به پابوس امام رضا ،خیلی احساس خوبی داشتم که این اتفاق افتاد وبا هم رفتیم مشهد  کلی از امام رضا تشکر کردم شما هم تا گنبد و دیدی شروع کردی دعا کردن قربون اون دستای کوچیکت بشم که بهترین حال دنیارو بهم میدی وقتی دستات برای دعا کردن بالا میره در ضمن شما رو بیمه امام رضا کردم و گوسفند عقیقتم سپردیم به واحد نذورات حرم ما با مادانا و خاله ندا و خاله شراره رفته بودیم خیلیم بهمون خوش گذشت .انشا...دوباره امام رضا بطلبمون که مامانت هرچی ازش خواسته اجابت شده،زیارتت قبول همه زندگی مامان ...
16 آذر 1390

دومین محرم

امسال محرم دومین سالیه که پسرم کنارمه پارسال ٦ ماهت بود و الان ١٨ ماهه هستی مادانا برات زنجیر و شال گرفته بود تا امسالم شما رو سقا کنیم خیلی بهت میاد دیگه خودت راه میری  زنجیرو طبل میزنی برات خیلی جالب بود وقتی دسته هارو نگاه میکردی شب تاسوعا رفتیم هیآت عمو حمید ،دایی حسین و زن دایی هم اومده بودن تاسوعا و عاشورا هم رفتیم اراک هیآت دایی جواد خیلی خیلی خوب بود کلی با هستی بازی کردی هستی عاشق لپاته تا چشم ما رو دور میدید شروع میکرد لپای شما رو کشیدن جفتتون همبازی پیدا کرده بودید شب قبلش زنجیرتو گم کرده بودی وقتی رفتیم خونه دایی هستی برات یه زنجیر خریده بود خلاصه محرم امسال خیلی کیف کردی. عکس شما با دایی حسین یه عکس ی...
16 آذر 1390
1